درانتهای شب درگوشه متروکی ازشهر جوانی تنها وخسته .شکسته درزمان خیره درانسوی بی انتها . زیر لب زمزمه هایی دارد زمزمه هایی اگفته هایی غبار گرفته درذهن خسته زمزمه های شبانه همنوا با مرغ شباهنگ هرشب می اید کنار پنجره اندکی رازونیاز با ماه ازاو سراغ ماه خود میگیرد ماهی که سالهاست درزیر ابرهای سیاه گم شده ماه آسمان تحمل چشمهای سرشار از اشکهای بیصدا راندارد سربزیر وارام می گذرد از پنجره نگاه مرد خسته واو می ماندو اسمانی تیره وتار پرغبار ای ماه کجا میروی ای
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت