تو رفتی رد پایت در دلم ماند شکوه خنده هایت در دلم ماند دلم را با سحر خوش کرده بودم غروب ماجرایت در دلم ماند شریک درد هایم بودی اما غم بی انتهایت در دلم ماند هزار و یک شبم چون باد بگذشت طنین قصه هایت در دلم ماند سپردی سر نوشتم را به پاییز بهار با صفایت در دلم ماند تو می گفتی که در دل ریشه داری ولی افسوس یادت در دلم ماند علی رغم سکوت ساده من سفر کردی صدایت در دلم ماند و حالا مثل یک رویای برفی تو رفتی رد پایت در دلم ماند.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت